به ادنی پایهی مدح و ثنایت کی رسد گرچه
|
|
به رتبت بگذرد نثر از ثریا شعر از شعرا
|
چه خیزد از من و از مدح من ای خالق گیتی
|
|
به مدح تو فراز عرش و کرسی از ازل گویا
|
کلام الله مدیح توست و جبریل امین رافع
|
|
پیمبر راوی و مداح ذاتت خالق یکتا
|
بود مقصود من ز این یک دو بیت اظهار این مطلب
|
|
که داند دوست با دشمن چه در دنیا چه در عقبی
|
تو و اولاد امجاد کرام توست هاتف را
|
|
امام و پیشوا و مقتدار و شافع و مولا
|
شها من بنده کامروزم به پایان رفته از عصیان
|
|
خدا داند که امیدم به مهر توست در فردا
|
پی بازار فردای قیامت جز ولای تو
|
|
متاعی نیست در دستم منم آن روز و این کالا
|
نپندارم که فردای قیامت تیرهگون گردد
|
|
محبان تو را از دود آتش غرهی غرا
|
قسیم دوزخ و جنت تویی در عرصهی محشر
|
|
غلامان تو را اندیشهی دوزخ بود حاشا
|
الا پیوسته تا احباب را از شوق میگردد
|
|
ز دیدار رخ احباب روشن دیدهی بینا
|
محبان تو را روشن ز رویت دیدهی حق بین
|
|
حسودان تو را بیبهره زان رخ دیدهی اعمی
|