گردد کسی کی کامیاب از وصل یاری همچو تو
|
|
مشکل که در دام کسی افتد شکاری همچو تو
|
خوبان فزون از حد ولی نتوان به هر کس داد دل
|
|
گر دل به یاری کس دهد باری به یاری همچو تو
|
چون من نسازی یک نفس با سازگاری همچو من
|
|
پس با که خواهد ساختن ناسازگاری همچو تو
|
چون من به گلگشت چمن چون بشکفد آن تنگدل
|
|
کش خار خاری در دل است از گلعذاری همچو تو
|
رفتی و غمها در دلم خوش آنکه باز آیی و من
|
|
گویم غم دل یک به یک با غمگساری همچو تو
|
از یار بگسل ای رقیب آخر زمانی تا به کی
|
|
باشد گلی مانند او پهلوی خاری همچو تو
|
هاتف ز عشقت میسزد هر لحظه گر بالد به خود
|
|
جز او که دارد در جهان زیبانگاری همچو تو
|