به ره او چه غم آن را که ز جان میگذرد | که ز جان در ره آن جان جهان میگذرد | |
از مقیم حرم کعبه نباشد کمتر | آنکه گاهی ز در دیر مغان میگذرد | |
نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم | که بد و نیک جهان گذران میگذرد | |
دل بیچاره از آن بیخبر است ار گاهی | شکوه از جور تو ما را به زبان میگذرد | |
آه پیران کهن میگذرد از افلاک | هر کجا جلوهی آن تازه جوان میگذرد | |
چون ننالم که مرا گریه کنان میبیند | به ره خویش و ز من خندهزنان میگذرد |