چه گویمت که دلم از جدائیت چون است | دلم جدا ز تو دل نیست قطرهی خون است | |
تو کردهای دل من خون و تا ز غصه کنی | دوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است | |
نه زلف و خال و رخ لیلی، آن دگر چیز است | که آفت دل و صبر و قرار مجنون است | |
ز مور کمترم و میکشم به قوت عشق | به دوش باری، کز حد پیل افزون است | |
ز من بریدی اگر مهر بیسبب دانم | که این نه کار تو این کار ، کار گردون است | |
اگر به قامت موزون کشد دل هاتف | نه جرم او که تقاضای طبع موزون است |