تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدنها | من و این دشت بیپایان و بیحاصل دویدنها | |
تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش | من و شبها و درد انتظار و دل طپیدنها | |
نصیحتهای نیک اندیشیت گفتیم و نشنیدی | چها تا پیشت آید زین نصیحت ناشنیدنها | |
پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر | خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدنها | |
کنون در من اگر بیند به خواری و غضب بیند | کجا رفت آن به روی من به شوق از شرم دیدنها | |
تغافلهای او در بزم غیرم کشته بود امشب | نبودش سوی من هاتف گر آن دزدیده دیدنها |