دیدهای پاک بین همی باید
|
|
تا که حسنش جمال بنماید
|
حسن جانان به جان توان دیدن
|
|
نه به هر دیده آن توان دیدن
|
ای که خوانی به عشق مغرورم
|
|
هیچ عیبم مکن، که معذورم
|
گر جمال بتم نظاره کنی
|
|
بدل سیب دست پاره کنی
|
گر تو شکل و شمایلش بینی
|
|
قد و گیسو حمایلش بینی
|
همچو من، دل اسیر او شودت
|
|
بت پرستیدن آرزو شودت
|
کیست کو را دو چشم بینا بود
|
|
پس رخ خوب او دلش نربود؟
|
هیچ کس دیدهی بصیر نداشت
|
|
که دل و جان به حسن او نگذاشت
|
از جمالش نمیشکیبد دل
|
|
میبرد عقل و میفریبد دل
|
آن لطافت که حسن او دارد
|
|
دل صاحبدلان به دام آرد
|
عشق رویش همی کند پیوست
|
|
حلقه در گوش عاشقان الست
|