چون که عاشق پیام دوست شنید | امر او را به جان و دل بگزید | |
شد به کوهی که او اشارت کرد | چار دیوارکی عمارت کرد | |
وندر آنجا، چنان که دختر گفت | از عبادت نیارمید و نخفت |
چون که عاشق پیام دوست شنید | امر او را به جان و دل بگزید | |
شد به کوهی که او اشارت کرد | چار دیوارکی عمارت کرد | |
وندر آنجا، چنان که دختر گفت | از عبادت نیارمید و نخفت |