عشق «اویی» او ازو بربود | او نه معدوم ماند و نه موجود | |
شیخ شبلی به چشم حال بدید | که به غایت رسید کار مرید | |
از خراباتیش طلب فرمود | نقد آن عشق را عیار افزود | |
زان مجازش حقیقی بنمود | قفل غم از در دلش بگشود | |
زان میانش به خلوتی بنشاند | کاندر آن لوح سر عشق بخواند | |
مرد عاشق چو پیر خلوت شد | از می مهر مست حضرت شد | |
چون که در راه عشق صادق شد | مقتدای هزار عاشق شد |