غزل

بی جمال تو، ای جهان افروز چشم عشاق تیره بیند روز
دل به ایوان عشق بار نیافت تا بکلی ز خود نکرد بروز
در بیابان عشق ره نبرد خانه پرورد «لایجوز» و «یجوز»
چه بلا بود کان به من نرسید؟ زین دل جان گداز درداندوز
عشق می‌گویدم که: ای عاشق چاک زن طیلسان و خرقه بسوز
دیگر از فهم خویش قصه مخوان قصه خواهی، بیا ز ما آموز
بنشان، ای عراقی، آتش خویش پس چراغی ز عشق ما افروز