در مدح صاحب دیوان

نظر لطف او مرارت سم انگبین کرده بر لب ارقم
طبع موزون او سرشته ز نور از مناهی و از ملاهی دور
ذات پاکش، که از علوم غنی است از صفات و مدیح مستغنی است
زانکه در وصف او هنرمندان هر چه گویند هست صد چندان
خوبرو را چه حاجت زیور؟ وصف خود خویشتن کند گوهر
چیست کان نیست ذات پاکش را؟ تا بخواهم من از خدا به دعا
گوهر کان و بحر معدلت است پایه‌ی او ورای منزلت است
ای چو خورشید نور ورز جلال وی چو بدر منیر محض کمال
هست رای تو نور امن و امان که بدو روشن است جمله جهان
درگه تو چو مجمع فضلاست سایه‌ی حق ز نور تو پیداست
هر خدنگی، که شست قهر گشاد هدفش جان دشمنان تو باد
چشم معنی ز صورتت روشن تا شود کور دیده‌ی دشمن