نظر لطف او مرارت سم
|
|
انگبین کرده بر لب ارقم
|
طبع موزون او سرشته ز نور
|
|
از مناهی و از ملاهی دور
|
ذات پاکش، که از علوم غنی است
|
|
از صفات و مدیح مستغنی است
|
زانکه در وصف او هنرمندان
|
|
هر چه گویند هست صد چندان
|
خوبرو را چه حاجت زیور؟
|
|
وصف خود خویشتن کند گوهر
|
چیست کان نیست ذات پاکش را؟
|
|
تا بخواهم من از خدا به دعا
|
گوهر کان و بحر معدلت است
|
|
پایهی او ورای منزلت است
|
ای چو خورشید نور ورز جلال
|
|
وی چو بدر منیر محض کمال
|
هست رای تو نور امن و امان
|
|
که بدو روشن است جمله جهان
|
درگه تو چو مجمع فضلاست
|
|
سایهی حق ز نور تو پیداست
|
هر خدنگی، که شست قهر گشاد
|
|
هدفش جان دشمنان تو باد
|
چشم معنی ز صورتت روشن
|
|
تا شود کور دیدهی دشمن
|