عشق ار به تو رخ عیان نماید | در آینهی جهان نماید | |
این آینه چهرهی حقیقت | هر دم به تو رایگان نماید | |
یک دایره فرض کن جهان را | هر نقطه ازو میان نماید | |
این دایره بیش نقطهای نیست | لیکن به نظر چنان نماید | |
رو نقطهی آتشی بگردان | تا دایرهای روان نماید | |
این نقطه ز سرعت تحرک | صد دایره هر زمان نماید | |
این نقطه به تو شهادت و غیب | هم ظاهر و هم نهان نماید | |
آن نقطه به تو کمال مطلق | در صورت این و آن نماید | |
آن سرعت دور نقطه دایم | ساکن به یکی مکان نماید | |
هر لمحه به تو کمال هستی | در کسوت ناقصان نماید | |
آن نقطه بیان کنم چه چیز است | هر چند تو را گمان نماید | |
آن نقطه بدان که ظل نور است | کان نور ورای جان نماید | |
آن نور دل پیمبر ماست | اکنون به تو حق عیان نماید | |
آن بحر محیط بیکرانه | و آن نور بسیط جاودانه |
□
آن بحر، که موج اوست دریا | و آن نور، که ظل اوست اشیا | |
نوری که جمال جمله هستی | از تاب جمال اوست پیدا | |
اول ز پی نظارهی او | شد عین همه جهان مهیا | |
و آخر هم آفتاب رویش | شد صورت جسم و جان هویدا | |
او روی حق است و عین حق نیز | بل عین حقیقت است و اعلا | |
دریاب، که اوست اسم اعظم | زو گشت عیان صفات و اسما | |
آن ذات که حق بود صفاتش | او را بنگر، چه باشد اسما؟ | |
اسمی که بود صفات او حق | بنگر که چه باشدش مسما | |
و آن نور که حق بدو توان دید | باشد همه والضحی و طاها | |
فیالجمله کمال صورت اوست | آیینهی ذات حق تعالی | |
در آینه مصطفی چه بیند؟ | جز حسن و جمال ذات والا | |
کو عاشق روی حق؟ بیا گو | بنگر رخ خوب مصطفی را | |
در صورت او حق ار ندیدی | اینجا به یقین ببینی آنجا | |
در صورت شرح او عراقی | چون دید حقیقت آشکارا | |
امید که از شفاعت او | حاصل شودش کلام اعلی | |
تا هر نفسی به دیدهی حق | بینند همه جمال مطلق |