طاب روحالنسیم بالاسحار
|
|
این دورالندیم بالانوار
|
در خماریم، کو لب ساقی؟
|
|
نیم مستیم کو کرشمهی یار؟
|
طرهای کو؟ که دل درو بندیم
|
|
چهرهای کو؟ که جان کنیم نثار
|
خیز، کز لعل یار نوشین لب
|
|
به کف آریم جان نوش گوار
|
که جزین باده بار نرهاند
|
|
نیم مستان عشق را ز خمار
|
در سر زلف یار دل بندیم
|
|
تا به روز آید آخر این شب تار
|
ز آفتابی که کون ذرهی اوست
|
|
بر فروزیم ذرهوار عذار
|
چون که همرنگ آفتاب شویم
|
|
شاید آن لحظه گر کنیم اقرار
|
کاشکار و نهان همه ماییم
|
|
«لیس فیالدار غیرنا دیار»
|
ور نشد این سخن تو را روشن
|
|
جام گیتینمای را به کف آر
|
تا ببینی درو، که جمله یکی است
|
|
خواه یکصد شمار و خواه هزار
|
هر پراگندهای، که جمع شود
|
|
بر زبانش چنین رود گفتار
|
گر عراقی زبان فرو بستی
|
|
آشکارا نگشتی این اسرار
|
که همه اوست هر چه هست یقین
|
|
جان و جانان و دلبر و دل و دین
|