ای زده خیمه‌ی حدوث و قدم

ای زده خیمه‌ی حدوث و قدم در سراپرده‌ی وجود و عدم
جز تو کس واقف وجود تو نیست هم تویی راز خویش را محرم
از تو غایب نبوده‌ام یک روز وز تو خالی نبوده‌ام یک دم
آن گروهی که از تو باخبرند بر دو عالم کشیده‌اند رقم
پیش دریای کبریای تو هست دو جهان کم ز قطره‌ای شبنم
بی‌وجودت جهان وجود نداشت از جمال تو شد جهان خرم
چون تجلی است در همه کسوت آشکار است در همه عالم
که به غیر از تو در جهان کس نیست جز تو موجود جاودان کس نیست

تا مرا از تو داده‌اند خبر از خودم نیست آگهی دیگر
سر به دیوانگی بر آوردم تا نهادم به کوی عشق تو سر
تا ز خاک در تو دور شدم غرقه گشتم میان خون جگر
خاک پای تو می‌کشم در چشم درس عشق تو می‌کنم از بر
جز تو کس نیست در سرای وجود نظر این است پیش اهل نظر
گاه واحد، گهی کثیر شوی این سخن عقل کند باور؟
پیش ارباب صورت و معنی هست از آفتاب روشن‌تر
که به غیر از تو در جهان کس نیست جز تو موجود جاودان کس نیست

گر شبی دامنت به دست آرم تا قیامت ز دست نگذارم
گرد کویت به فرق می‌گردم بیش ازین نیست در جهان کارم
گر مرا از سگان خود شمری هر دو عالم به هیچ نشمارم
چون خیالی شدم ز تنهایی تا خیال تو در نظر دارم