منم ز عشق سر از عرش برتر آورده
|
|
به زیر پای سر نه فلک درآورده
|
به بحر نیستی از بیخودی فرو رفته
|
|
سر خودی ز در بیخودی در آورده
|
نهاده پای طرب بر سر بساط نیاز
|
|
گرفته دست تمنا و بر سر آورده
|
همای همت من باز کرده بال طرب
|
|
دو کون و هر چه درو زیر یک پر آورده
|
اساس قصر جلالم عنایت ازلی
|
|
بسی ز کنگرهی عرش برتر آورده
|
برید شوق من از خلعت صفات، مرا
|
|
به ملک وصل مثالی مقرر آورده
|
ز آسمان به من از روح قدس هر نفسی
|
|
برید جانم روح معطر آورده
|
به بوستان جهان بهر گلبنان حیات
|
|
هزار جوی روان به ز کوثر آورده
|
برای صدرنشینان درگهم، رضوان
|
|
ز شاخ طوبی صد چتر بر سر آورده
|
فلک به مشعله داری درگهم هر شب
|
|
دو صد هزار مشاعل ز اختر آورده
|
به حضرتم خضر آب حیات جان افزا
|
|
بهر صبوح به جام سکندر آورده
|
محیط خاطر من هر زمان به هر موجی
|
|
هزار گوهر الهام بر سر آورده
|
زمین فهم من از فیض تازه بر دارد
|
|
درخت فضل من از غیب نوبر آورده
|
رسید شمهای از طیب خلق من به صبا
|
|
از آن به صبح نسیم معطر آورده
|
هزار خم ز می صاف عشق نوشیده
|
|
از آن به دردکشان یک دو ساغر آورده
|
خراب کرده رسوم جهان بیمعنی
|
|
ورای رسم جهان رسم دیگر آورده
|
به نزد اهل معانی نکرده یک دعوی
|
|
هزار شاهد معنی به محضر آورده
|
رسیده بر سر گنج جواهر عزت
|
|
از آن خزانه دمی بس توانگر آورده
|
برای غمزدگان منطق طرب زایم
|
|
مفرح سخن روحپرور آورده
|
ز مرغزار عراق آمده به وادی هند
|
|
از آن ریاض نسیمی برابر آورده
|
به هند طوطی نطقم تبرزد افشانده
|
|
به مولتان سخنی همچو شکر آورده
|