در نعت رسول اکرم (ص)

شهبازم و شکار جهان نیست در خورم ناگه بود که از کف ایام برپرم
چون می‌توان ز دست شهان طعمه یافتن از دست روزگار چرا غصه می‌خورم؟
بر فرق کاینات چرا پا نمی‌نهم؟ آخر نه خاک پای عزیز پیمبرم؟
آن کاملی که رتبتش از غایت کمال گوید: منم که عین کمال است منظرم
نورم که از ظهور من اشیا وجود یافت ظاهر تراست هر نفس انفاس اظهرم
وصاف لایزال ز من آشکار شد بنگر به من که آینه‌ی ذات انورم
روشن‌تر است دم به دم انوار کاینات از نور بی‌نهایت روح منورم
روشن‌تر از وجود تجلی ذات حق بنموده آنچه بود و بود جمله یکسرم
عالم بسوزد از سبحات جلال من از روی لطف اگر به جهان باز ننگرم
روشن‌تر از وجود شود ظلمت عدم گر پرده‌ی جمال خود از هم فرو درم
آن دم که بود مدت غیبم شهود یافت بنمود آنچه بود و بود جمله یکسرم
پیش از وجود خلق به هفتصد هزار سال شد علم آخرین و نخستین مقررم
بر لوح ممکنات قلم آنچه ثبت کرد حرفی بود همه ز حواشی دفترم
معنی حرف عالم و سر صفات حق شد منکشف ز پرتو انوار جوهرم
فی‌الجمله ورد جمله‌ی اشیاست ذات من بل اسم اعظمم، نه که بل اسم مصدرم
زانجا که اسم عین مسماست می‌دهند هر لحظه خلعت دگر و تاج دیگرم
سلطان منم که از سر میدان بدین صفت گوی مراد از خم چوگان همی برم
هر نور کاشکار شد از مشرق شهود عین من است جمله و زان نیز برترم
چون بنگرم در آینه عکس جمال خویش گردد همه جهان به حقیقت مصورم
خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار ذرات کاینات اگر گشت مظهرم