عقل اگر چه ز خانه بیرون نیست | هم نیابد درون خانه مجال | |
نام آن خانه می نیارم گفت | از پی عقل و العقول عقال | |
خود تو از پیش چشم خود برخیز | تا ببینی عیان به دیدهی حال | |
خویشتن را درون آن خانه | بر سریر سعادت و اقبال | |
مطرب عشق برکشید سرور | وصل را داد جام مالامال | |
چون عراقی همه جهان سرمست | از می وصل و بیخبر ز وصال |