حبذا صفهی سرای کمال
|
|
خوشتر از روی دلبران به جمال
|
طیره از زلف او ریاض بهشت
|
|
خجل از ذوق او نعیم وصال
|
هفتمین طارم آستانهی او
|
|
هشتمین بوستان صف نعال
|
هر یک از جام قبهی نورش
|
|
جام گیتینما به استقلال
|
سایهی این سرای جانافزا
|
|
سر بسر نور آفتاب مثل
|
خوان این مجلس جهان آرای
|
|
مشتمل بر نعیم و جاه و جلال
|
بر در فیض این سراپرده
|
|
آفرینش طفیل و خلق عیال
|
وز سر خوان این خزانهی نور
|
|
دو جهان را همیشه برگ و نوال
|
نغمات صدای ایوانش
|
|
عاشقان را محرک آمال
|
نفحات ریاض بستانش
|
|
مرده زنده کنند در همه حال
|
در هوای درست او نبود
|
|
هیچ بیمار جز نسیم شمال
|
در درون ریاض او نرود
|
|
هیچ تر دامنی جز آب زلال
|
صورت سایهی درختانش
|
|
هر چه بینی درین جهان اشکال
|
جنبش موج آب حیوانش
|
|
هر چه یابی زمان زمان ز احوال
|
تا سرایی چنین بدید ملک
|
|
میزند در هوای او پر و بال
|
تا صریر درش شنود فلک
|
|
بر درش چرخ میزند همه سال
|
در نیابند نقش این خانه
|
|
نقش بندان کارگاه خیال
|
عقل اگر چه ز خانه بیرون نیست
|
|
هم نیابد درون خانه مجال
|
نام این خانه مینیارم گفت
|
|
از پی عقل و العقول عقال
|
خود تو از پیش چشم خود برخیز
|
|
تا ببینی عیان به دیدهی حال
|