در نعت رسول اکرم (ص)

راه باریک است و شب تاریک و مرکب لنگ و پیر ای سعادت رخ نمای و ای عنایت دست گیر
تا قدم زین وحشت آباد عدم بیرون نهم ز آن سرای راحت‌آباد قدم جویم نصیر
جذبه‌ای، تا بر کشم جان را ز قعر چاه تن جرعه‌ای، تا افگنم خود را به دریایی قعیر
چند آخر بر لب دریا نشینم خشک لب؟ تا کی از دون همتی گردم به گرد آبگیر؟
تا که مستغرق شوم در قعر بحر بیخودی سر بسر دریا شود، نی جوی ماند نی غدیر
تا چو با بحر آشنا گردم برون آرم دری کز فروغ عکس آن گردد دو عالم مستنیر
در کشم در رشته‌ی جان آن گهر را سبحه‌وار تا ز سبحه بشنوم تسبیح سبوح قدیر
آن به تسبیح جلال و حمد سبوحی سزا و آن به تقدیس کمال و نعت قدوسی حذیر
و آن سزای آفرین، کز حمد او زنده است جان و ان بدایع آفرین، کز شکر او تابد ضمیر
نی ز تسبیح جلالش ذکر را چاره دمی نی ز تقدیس کمالش شکر را یکدم گزیر
یاد رویش عاشقان را خوشتر از عیش نعیم باد کویش بی‌دلان را بهتر از بوی عبیر
هر که باید زو نظر زنده بماند جاودان هر که از وی زنده شد هرگز نمیرد هر که گیر
در همه هستی حقیقت نیست هستی غیر او هر چه هست از هستی او از قلیل و از کثیر
غیر او چون خود نباشد کی بود او را شریک؟ چون همه او باشد آخر کی توان بودش نظیر؟
در هوای امر او خورشید چون ذره دوان در فضای قدر او عالم هباء مستطیر
با تجلی جلالش محو گردد کاینات با نهیب باد صرصر تاب کی دارد نفیر؟
تاب نور او ندارد چشم عقل دوربین طاقت خورشید نازد چشم خفاش ضریر
جز به علم او نداند ذات او را هر علیم جز به نور او نبیند روی او را هر بصیر
جلوه داده از کرم خود را ز هر ذره عیان گشته نور او حجاب دیده‌های مستیر
با همه با هم ولیکن ز آشکارایی نهان با همه آمیخته از لطف چون با آب شیر