فلک خود از برای آن همی گرد زمین گردد
|
|
که بر روی زمین مردی چنو عیار در جنبد
|
قلندروار در جنبد ز گفت مطرب خوشگو
|
|
چو حق با او سخن گوید از آن گفتار در جنبد
|
زهی آراسته ذاتت به اسمای صفات حق
|
|
ز ذکر پیش ذات تو دو عالم خوار در جنبد
|
زهی خلق کریم تو معطر کرده عالم را
|
|
خجل گشته ازو بادی که از گلزار در جنبد
|
عراقی کی تواند گفت مدح تو؟ ولی مفلس
|
|
بدانچش دسترس باشد بدان مقدار در جنبد
|
اگر پیش سلیمانی برد پای ملخ موری
|
|
روا باشد که هر شخصی ز استظهار در جنبد
|
به انوار یقین بادا دل و جان و تنت روشن
|
|
همیشه تا ز ذوق تن دل احرار در جنبد
|