ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی | بر در تو نشستهام منتظر عنایتی | |
گر چه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر | ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی | |
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو | نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی | |
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت | زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتی | |
برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ | کشت مرا جفای تو بیسبب جنایتی | |
گرچه برانی از برم باز نگردم از درت | چون ز در عنایتت یافتهام هدایتی | |
خسته عراقی آن توست، دور مکن ز درگهش | تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتی |