تا زخوبی دل ز من بربودهای | کمترک بر جان من بخشودهای | |
تا مرا بر خویش عاشق کردهای | روی خوب خود به من ننمودهای | |
بر من مسکین نمیبخشی، مگر | نالههای زار من نشنودهای؟ | |
از وفا و دوستی کم کردهای | در جفا و دشمنی افزودهای | |
کی خبر باشد تو را از حال من؟ | من چنین در رنج و تو آسودهای | |
کاشکی دانستمی باری که تو | هیچ با من یک نفس خوش بودهای؟ | |
تا در خود بر عراقی بستهای | صد در از محنت برو بگشودهای | |
کاشکی دانستمی باری که تو | با عراقی یک نفس خوش بودهای؟ |