ای در میان جانم گنجی نهان نهاده
|
|
بس نکتههای معنی اندر زبان نهاده
|
سر حکیم ما را در شوق لایزالی
|
|
در من یزید عشقش پیش دکان نهاده
|
در جلوهگاه معنی معشوق رخ نموده
|
|
در بارگاه صورت تختش عیان نهاده
|
از نیست هست کرده، از بهر جلوهی خود
|
|
وانگه نشان هستی بر بینشان نهاده
|
روحی بدین لطیفی در چاه تن فگنده
|
|
سری بدین عزیزی در قعر جان نهاده
|
خود کرده رهنمایی آدم به سوی گندم
|
|
ابلیس بهر تادیب اندر میان نهاده
|
خود کرده آنچه کرده، وانگه بدین بهانه
|
|
هر لحظه جرم و عصیان بر این و آن نهاده
|
بعضی برای دوزخ، بعضی برای انسان
|
|
اندر بهشت باقی امن و امان نهاده
|
کس را درین میانه چون و چرا نزیبد
|
|
هر کس نصیب او را هم غیبدان نهاده
|
عمری درین تفکر، از غایت تحیر
|
|
گوش دل عراقی بر آستان نهاده
|