بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهی خون | که بیتو زار چنان شد که: من نگویم چون؟ | |
ببین که پیش تو در خاک چون همی غلتد؟ | چنان که هر که ببیند برو بگرید خون | |
بمانده بی رخ زیبای خویش دشمن کام | فتاده خوار و خجل در کف زمانه زبون | |
نه پای آنکه ز پیش زمانه بگریزد | نه روی آنکه ز دست بلا شود بیرون | |
کنون چه چاره؟ که کار دلم ز چاره گذشت | گذشت آب چو از سر، چه سود چاره کنون؟ | |
طبیب دست کشید از علاج درد دلم | چه سود درد دلم را علاج با معجون؟ | |
علاج درد عراقی بجز تو کس نکند | تویی که زنده کنی مرده را به کن فیکون |