چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟ | اگر با من خوشستی غمگسارم | |
به آب دیده دست از خود بشویم | کنون کز دست بیرون شد نگارم | |
نگارا، بر تو نگزینم کسی را | تویی از جمله خوبان اختیارم | |
مرا جانی، که میدارم تو را دوست | عجب نبود که جان را دوست دارم | |
مرا تا کار با زلف تو باشد | پریشانتر ز زلف توست کارم | |
مرا کرامگه زلف تو باشد | ببین چون باشد آرام و قرارم؟ | |
به بوی آنکه دامان تو گیرم | نشسته بر سر ره چون غبارم | |
در آویزم به دامان تو یک شب | مگر روزی سر از جیبت برآرم | |
عراقی، دامن او گیر و خوش باش | که من با تو درین اندیشه یارم |