از غم عشقت جگر خون است باز
|
|
خود بپرس از دل که او چون است باز؟
|
هر زمان از غمزهی خونریز تو
|
|
بر دل من صد شبیخون است باز
|
تا سر زلف تو را دل جای کرد
|
|
از سرای عقل بیرون است باز
|
حال دل بودی پریشان پیش ازین
|
|
نی چنین درهم که اکنون است باز
|
از فراق تو برای درد دل
|
|
صد بلا و غصه معجون است باز
|
تا جگر خون کردی، ای جان، ز انتظار
|
|
روزی دل، بیجگر خون است باز
|
از برای دل ببار، ای دیده خون
|
|
زان که حال او دگرگون است باز
|
گر چه میکاهد غم تو جان و دل
|
|
لیک مهرت هر دم افزون است باز
|
من چو شادم از غم و تیمار تو
|
|
پس عراقی از چه محزون است باز؟
|