چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند
|
|
بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند
|
مرا مکش، که نیاز منت بکار آید
|
|
چو من نمانم حسن تو با که ناز کند؟
|
مرا به دست سر زلف خویش باز مده
|
|
اگر چه همچو خودم زود سرفراز کند
|
منم چو مردم چشمت، به من نگاهی کن
|
|
که اهل دیده به مردم نگاه باز کند
|
چگونه دوست ندارد ایاز را محمود؟
|
|
که او نگاه به چشم خوش ایاز کند
|
ز جور تو بگریزم، برم به عشق پناه
|
|
که از غم تو مرا عشق بینیاز کند
|
نیاز و ناز من و تو فرود برد به دمی
|
|
نهنگ عشق حقیقت دهن چو باز کند
|
ازین حدیث، اگرچه ز پرده بیرون است
|
|
زمانه پردهی عشاق بس که ساز کند
|
به آب دیده عراقی وضو همی سازد
|
|
چو قامت تو بدید آنگهی نماز کند
|