نگارا، جسمت از جان آفریدند

نگارا، جسمت از جان آفریدند ز کفر زلفت ایمان آفریدند
جمال یوسف مصری شنیدی؟ تو را خوبی دو چندان آفریدند
ز باغ عارضت یک گل بچیدند بهشت جاودان زان آفریدند
غباری از سر کوی تو برخاست وزان خاک آب حیوان آفریدند
غمت خون دل صاحبدلان ریخت وزان خون لعل و مرجان آفریدند
سراپایم فدایت باد و جان هم که سر تا پایت را جان آفریدند
ندانم با تو یک دم چون توان بود؟ که صد دیوت نگهبان آفریدند
دمادم چند نوشم درد دردت؟ مرا خود مست و حیران آفریدند
ز عشق تو عراقی را دمی هست کزان دم روی انسان آفریدند