ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد | بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد | |
بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز | به جای خرقه دل و دیده در میان آمد | |
به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید | لب تو گفتا: اینک دلت به جان آمد | |
بدید تا نظر از دور ناردان لبت | بسا که چشم مرا آب در دهان آمد | |
نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم | از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد | |
ز روشنایی روی تو در شب تاریک | نمیتوان به سر کوی تو نهان آمد |