بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد

بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد بیا، که گل ز رخت شرمسار می‌گذرد
بیا، که وقت بهار است و موسم شادی مدار منتظرم، وقت کار می‌گذرد
ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی که عیش تازه کنم، چون بهار می‌گذرد
نسیم لطف تو از کوی می‌برد هر دم غمی که بر دل این جان فگار می‌گذرد
ز جام وصل تو ناخورده جرعه‌ای دل من ز بزم عیش تو در سر خمار می‌گذرد
سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی به دیده گفت دلم: کان شکار می‌گذرد
چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید که نعره می‌زد هر یک که: یار می‌گذرد
به گوش جان عراقی رسید آن زاری از آن ز کوی تو زار و نزار می‌گذرد