بیا، کاین دل سر هجران ندارد | بجز وصلت دگر درمان ندارد | |
به وصل خود دلم را شاد گردان | که خسته طاقت هجران ندارد | |
بیا، تا پیش روی تو بمیرم | که بیتو زندگانی آن ندارد | |
چگونه بیتو بتوان زیست آخر؟ | که بیتو زیستن امکان ندارد | |
بمردم ز انتظار روز وصلت | شب هجران مگر پایان ندارد؟ | |
بیا، تا روی خوب تو ببینم | که مهر از ذره رخ پنهان ندارد | |
ز من بپذیر، جانا، نیم جانی | اگر چه قیمت چندان ندارد | |
چه باشد گر فراغت والهی را | چنین سرگشته و حیران ندارد؟ | |
وصالت تا ز غم خونم نریزد | عراقی را شبی مهمان ندارد |