جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست | جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست | |
این چشم جهان بین مرا در همه عالم | جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست | |
وین جان من سوخته را جز سر زلفت | اندر همه گیتی سر سودای دگر نیست | |
یک لحظه غمت از دل من مینشود دور | گویی که غمت را جز ازین رای دگر نیست | |
یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست | فرمود فراق تو که: فرمای، دگر نیست | |
هستند تو را جمله جهان واله و شیدا | لیکن چو منت واله و شیدای دگر نیست | |
عشاق تو گرچه همه شیرین سخنانند | لیکن چو عراقیت شکرخای دگر نیست |