شاد کن جان من، که غمگین است | رحم کن بر دلم، که مسکین است | |
روز اول که دیدمش گفتم: | آنکه روزم سیه کند این است | |
روی بنمای، تا نظاره کنم | کارزوی من از جهان این است | |
دل بیچاره را به وصل دمی | شادمان کن، که بیتو غمگین است | |
بیرخت دین من همه کفر است | با رخت کفر من همه دین است | |
گه گهی یاد کن به دشنامم | سخن تلخ از تو شیرین است | |
دل به تو دادم و ندانستم | که تو را کبر و ناز چندین است | |
بنوازی و پس بیزاری | آخر، ای دوست این چه آیین است؟ | |
کینه بگذار و دلنوازی کن | که عراقی نه در خور کین است |