رباعیات

دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم؟ دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم؟
من زنده به عشق توام ای دوست ولیک از آرزوی روی تو مردم، چه کنم؟

ای کرده غم عشق تو غمخواری دل درد تو شده شفای بیماری دل
رویت که به خواب در ندیده‌ست کسش دیده نشود مگر به بیداری دل

آنی که منور است آفاق از تو محروم بماندم من مشتاق از تو
این محنت نو نگر که در خلوت وصل تو با دگری جفتی و من طاق از تو

شب نیست که از غمت دلم جوش نکرد و از بهر تو زهر اندهی نوش نکرد
ای جان جهان هیچ نیاوردی یاد آن را که تو را هیچ فراموش نکرد