ای صبا گر سوی تبریز افتدت روزی گذر
|
|
سوی درگاه شه عادل رسان از ما خبر
|
پادشاه وقت غازان را اگر بینی بگو
|
|
کای همه ایام تو میمونتر از روز ظفر
|
اصل چنگزخان نزاده چون تو فرعی پاک دین
|
|
ملک سلطانان ندیده چون تو شاهی دادگر
|
مردمی در سیرت تو همچو گوهر در صدف
|
|
نیکویی در صورت تو همچو نور اندر قمر
|
هم به تیغی ملک دار و هم به ملکی کامران
|
|
هم به اصلی پادشاه و هم به عدلی نامور
|
ملک روی است و تویی شایسته بر وی همچو چشم
|
|
ملک چشم است و تویی بایسته در وی چون بصر
|
باز را کوته شود از بال او منقار قهر
|
|
گر بگیرد کبک را شاهین عدلت زیر پر
|
آمن از چنگال گرگ اندر میان بیشهها
|
|
آهوی ماده بخسبد در کنار شیر نر
|
ای مناصب از تو عالی چون مراتب از علوم
|
|
وی معالی جمع در تو چون معانی در صور
|
ای به دولت مفتخر، محنت کشان را دست گیر
|
|
وی به شادی مشتغل، انده گنان را غم بخور
|
هم به دست عدل گردان پشت حال ما قوی
|
|
هم به چشم لطف کن در روی کار ما نظر
|
کاندرین ایام ای خاقان کسری معدلت
|
|
ظلم حجاج است اندر روم نی عدل عمر
|
تو مسلمان گشته و از نامسلمان حاکمان
|
|
اندرین کشور نمانده از مسلمانی اثر
|
عارفان بیجای و جامه عالمان بینان و آب
|
|
خانقه بیفرش و سقف و مدرسه بیبام و در
|
هم شفای جان مظلومان شده زهر اجل
|
|
هم غذای روح درویشان شده خون جگر
|
خرقه میپوشند چون مسکین خداوندان مال
|
|
لقمه میخواهند چون سایل نگهبانان زر
|
قحط از آن سان گشته مستولی که بهر قوت روز
|
|
کشته خواهر را برادر خورده مادر را پسر
|
مردم تشنه جگر از زندگانی گشته سیر
|
|
چون سگان گرسنه افتاده اندر یکدگر
|
ظالمان مرده دل و مظلومکان نوحهکنان
|
|
هیچ دلسوزی نباشد مرده را بر نوحهگر
|
ظالمان خون ریز چون فصاد و زیشان خلق را
|
|
خون دل سر بر رگ جان میزند چون نیشتر
|
هتک استار مسلمانان چنین تا کی کنند
|
|
ظالمان خانهسوز و کافران پرده در
|
از جفای ظالمان و گرم و سرد روزگار
|
|
یک جهان مظلوم را لب خشک نانی دیدهتر
|
اشکم گور است و پهلوی لحد بر پشت خاک
|
|
گر کسی خواهد که اندر مامنی سازد مقر
|
چون نزول عیسی اندر عهد ما ناممکن است
|
|
عدل غازان است ما را همچو مهدی منتظر
|
عدل تو درشان ما دولت بود درشان تو
|
|
در شود روزی چو در حلق صدف افتد مطر
|
دست لطفی بر سر این یک جهان بیچارهدار
|
|
کاین نماند پایدار آنگه که عمر آید بسر
|
از برای مال حاجت نیست شاهان را به ظلم
|
|
و از برای بار حاجت نیست عیسی را به خر
|
نام ظالم بد بود امروز و فردا حال او
|
|
آن نکرده نیک با کس جایش از حالش بتر
|
چون مگس در شهد مظلوم اندر آویزد بدو
|
|
اندر آن روزی که از فرزند بگریزد پدر
|
محکمه آن وقت محشر باشد و محضر ملک
|
|
ذوالجلال آن روز قاضی باشد و زندان سقر
|
با شما بودند چندین ملک جویان همنشین
|
|
وز شما بودند چندین پادشاهان پیشتر
|
حرف گیرانی که خط ظلمشان بودی روان
|
|
ملکشان ناگاه چون اعراب شد زیر و زبر
|
هر یکی مردند و جز حسرت نبردند از جهان
|
|
هست عقبی منزل و دنیا ره و ما رهگذر
|
تو بمان شادان و باقی زندگان را مرده دان
|
|
هر که او وقتی بمیرد این دمش مرده شمر
|
روز دولت را اگر باشد هزاران آفتاب
|
|
شب شمر هر گه که مظلومی بنالد در سحر
|
بخت و دولت یافتی نیکی کن ای مقبل که نیست
|
|
ملک دنیا بیزوال و کار دولت بیغیر
|
عدل کن امروز تا باشد مقر تو بهشت
|
|
اندر آن روزی که گوید آدمی این المفر
|
ای شهنشاهی که افزونی ز افریدون به ملک
|
|
وی جهانداری که از قارون به مالی بیشتر،
|
سیف فرغانی نصیحت کرد و حالی بازگفت
|
|
باد پند و شعر او در طبع پاکت کارگر
|
سود دارد پند اگر چه اندرو تلخی بود
|
|
خوش بود در کام اگر چه بینمک باشد شکر
|
یادگیر این پند موزون را که اندر نظم اوست
|
|
بیتها بحر معانی، لفظها گنج گهر
|
چون تو مقبل پادشاهی را ز وعظ و زجر هست
|
|
این قدر کافی که بسیار است در دنیا عبر
|
من نیم شاعر که مدح کس کنم، مر شاه را
|
|
از برای حق نعمت پند دادم این قدر
|
خیر و شر کس نگفتم از هوای طبع و نفس
|
|
مدح و ذم کس نکردم از برای سیم و زر
|
ما که اندر پایگاه فقر دستی یافتیم
|
|
گاو از ما به که گردون را فرود آریم سر
|
تا گه خشم و رضا آید ز مردم نیک و بد
|
|
تا که از عقل و هوا آید ز مردم خیر و شر،
|
هر کجا باشی ز بهر دفع تیغ دشمنان
|
|
باد شمشیر تو پیش دوستان تو سپر
|
همچو آثار سلف ای پادشاهان را خلف
|
|
قول و فعلت دلپذیر و حل و عقدت معتبر
|