ای لب لعل تو را بنده بجان شیرینی
|
|
لب نگویم که شکر نیست بدان شیرینی
|
نام لعل لب جان بخش تو اندر سخنم
|
|
همچنان است که در آب روان شیرینی
|
لب نانی که به آب دهنت گردد تر
|
|
شهد دریوزه کند ز آن لب نان شیرینی
|
بوسهای داد لبت، قصد دگر کردم، گفت
|
|
کین یکی بس بود از بهر دهان شیرینی
|
ز آن به وصف تو زبانم چو لبت شیرین شد
|
|
که بلیسیدم از آن لب به زبان شیرینی
|
ز آن لب ای دوست به صد جان ندهی یک بوسه
|
|
شکر ارزان کن و مفروش گران شیرینی
|
چون لبت بر شکر و قند بخندد گویند
|
|
بس کن از خنده که بگرفت جهان شیرینی
|
خوش در آمیختهای با همگان، و این سهل است
|
|
که خوشآمیز بود با همگان شیرینی
|
تلخی عیشم از این است و نمییارم گفت
|
|
که تو با من ترش و با دگران شیرینی
|
بنده در وصف تو بسیار سخنها گفتی
|
|
اگر از آب نرفتی به زبان شیرینی
|
سخن هر کس امروز نشانی دارد
|
|
زادهی طبع مرا هست نشان شیرینی
|
شعر من کهنه نگردد به مرور ایام
|
|
که تغیر نپذیرد به زمان شیرینی
|
بعد ازین هر که چو من خوان سخن آراید
|
|
گو ازین شعر بنه بر سر خوان شیرینی
|
سیف فرغانی از آن خسرو ملک سخنی
|
|
با چنین طبع که فرهاد چنان شیرینی
|