دی مرا گفت آن مه ختنی
|
|
که من آن توام تو آن منی
|
ما دو سر در یکی گریبانیم
|
|
چو جدامان کند دو پیرهنی؟!
|
گو لباس تن از میانه برو
|
|
چون برفت از میان ما دو تنی
|
گر فقیری به ما بود محتاج
|
|
حاجت از وی طلب که اوست غنی
|
دوست با عاشقان همی گوید
|
|
به اشارت سخن ز بیدهنی
|
عاشقان از جناب معشوقند
|
|
گر حجازی بوند و گر یمنی
|
همچو قرآن که چون فرود آمد
|
|
گویی آن هست مکی آن مدنی
|
علوی سبط مصطفی باشد
|
|
گر حسینی بود و گر حسنی
|
گر چه گویند خلق سلمان را
|
|
پارسی و اویس را قرنی
|
عاشق دوست را ز خلق مدان
|
|
در بحرین را مگو عدنی
|
روی پوشیده و برهنه به تن
|
|
مردگان را چه غم ز بیکفنی
|
غزل عشق چون سراییدی
|
|
خارج از پردههای خویشتنی
|
عاقبت مطربان مجلس وصل
|
|
بنوازندت ای چو دف زدنی
|
دوست گوید بیا که با تو مرا
|
|
دوییی نیست من توام تو منی
|
سیف فرغانی اندرین کوی است
|
|
با سگان همنشین ز بی وطنی
|