دلبرا حسن رخت میندهد دستوری
|
|
که به هم جمع شود عاشقی و مستوری
|
آمدن پیش تو بختم ننماید یاری
|
|
رفتن از کوی تو عشقم ندهد دستوری
|
اگر از حال منت هیچ نمیسوزد دل
|
|
تو که این حال نبودهست تو را معذوری
|
پیش عشاق تو بهتر ز غنا، درویشی
|
|
نزد بیمار تو خوشتر ز شفا، رنجوری
|
گر به نزدیک تو سهل است مرا طاقت نیست
|
|
اگرم یک نفس از روی تو باشد دوری
|
گر به دست اجل از پای درآید تن من
|
|
از می عشق بود در سر من مخموری
|
ما جهان را به تو بینیم که در خانهی چشم
|
|
دیده مانند چراغ است و تو در وی نوری
|
پرده از روی برانداز دمی تا آفاق
|
|
به تو آراسته گردد چو بهشت از حوری
|
سیف فرغانی در کار جزا چشم مدار
|
|
پادشازادهی ملکی چه کنی مزدوری؟
|