مرا که در تن بیقوت است جانی خشک
|
|
ز عشق دیدهی تر دارم و دهانی خشک
|
تو را به مثل من ای دوست میل چون باشد
|
|
که حاصلم همه چشمی تر است و جانی خشک
|
ز چشم بر رخم از عشق آن دو لالهی تر
|
|
مدام آب بقم خورده زعفرانی خشک
|
درو ز سیل بلایی بترس اگر یابی
|
|
ز آب دیدهی من بر زمین مکانی خشک
|
اگر لب و دهن من به بوسه تر نکنی
|
|
بپرسش من مسکین کم از زبانی خشک؟
|
بر توانگر و درویش شکر کم گوید
|
|
گدا چو از در حاتم رود به نانی خشک
|
به آب لطف تو نانم چو تر نشد کردم
|
|
همایوار قناعت به استخوانی خشک
|
ز خون دیده و سوز جگر چو مرغابی
|
|
منم به دام زمانی تر و زمانی خشک
|
ز سوز عشق رخ زرد و اشک رنگینم
|
|
بسان آبی تر دان و ناردانی خشک
|
سحابوار به اشکی کنم جهانی تر
|
|
چو آفتاب به تابی کنم جهانی خشک
|
ز آه گرمم در چشمهی دهان آبی
|
|
نماند تا به زبان تر کنم لبانی خشک
|
مرا به وصل خود ای میوهی دل آبی ده
|
|
از آنکه بر ندهد هیچ بوستانی خشک
|
میان زمرهی عشاق سیف فرغانی
|
|
چو بر کنارهی بام است ناودانی خشک
|