دل سقیم شفا یابد از اشارت عشق
|
|
اگر نجات خوهی گوش کن عبارت عشق
|
چو غافلان منشین، راه رو که برخیزد
|
|
دو کون از سر راهت به یک اشارت عشق
|
خبر دهد که تو مردی و شد دلت زنده
|
|
ز مرگ رستی اگر بشنوی بشارت عشق
|
چو هیزم ار چه بسی سوختی ولی خامی
|
|
که همچو دیگ نجوشیدی از حرارت عشق
|
تو بر وضوی قدم باش و دل مده به کسی
|
|
که دوستی حدث بشکند طهارت عشق
|
گرت دل است که سرمایهدار وصل شوی
|
|
ز سوز بگذر و درساز با خسارت عشق
|
چو آسمان اگرش صدهزار باشد چشم
|
|
همیشه کور بود مرد بیبصارت عشق
|
ورای عشق خرابی است تا سرت نرود
|
|
برون منه قدمی هرگز از عمارت عشق
|
غلاموار همی کن ایاز را خدمت
|
|
که خواجه چاکر بنده است در امارت عشق
|
شبی ز شربت وصلش دهان کنی شیرین
|
|
چو تلخ کام شوی روزی از مرارت عشق
|
دگر ز حادثه غم نیست سیف فرغانی
|
|
تو را که خانه به تاراج شد ز غارت عشق
|