آنچه ز تست حال من گفت نمیتوانمش
|
|
چون تو بمن نمیرسی من به تو چون رسانمش
|
هر نفسم فراق تو وعده به محنتی کند
|
|
هر چه به من رسد ز تو دولت خویشن دانمش
|
زهرم اگر دهی خورم چون شکر و ز غیر تو
|
|
گر شکری رسد به من همچو مگس برانمش
|
زخم گر از تو آیدم مرهم روح سازمش
|
|
رنج چو از تو باشدم راحت خویش خوانمش
|
ملکم اگر جهان بود ترک کنم برای تو
|
|
اسبم اگر فلک بود در پی تو دوانمش
|
تیر که از کمان تو در طرفی روان شود
|
|
برکنم از نشانه و در دل خود نشانمش
|
مرد طبیب را خبر از تپش جگر دهد
|
|
خون دلی که همچو اشک از مژه میچکانمش
|
دل به تو دادهام ولی باز درین ترددم
|
|
تا به تو چون گذارمش یا ز تو چون ستانمش
|
سیف اگر ز بهر تو مال فدا کند، مرا
|
|
«دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش»
|