حدیث عشق در گفتن نیاید
|
|
چنین در هیچ در سفتن نیاید
|
ز زید و عمرو مشنو کاین حکایت
|
|
چو واو عمرو در گفتن نیاید
|
جمال عشق خواهی جان فدا کن
|
|
که هرگز کار جان از تن نیاید
|
شعاع روی او را پرده برگیر
|
|
که آن خورشید در روزن نیاید
|
از آن مردان شیرافگن طلب عشق
|
|
کزین مردان همچون زن نیاید
|
ز زر انگشتری سازند و خلخال
|
|
ولی آیینه جز ز آهن نیاید
|
غم عشق از ازل آرند مردان
|
|
وگر چه آن به آوردن نیاید
|
سری بیدولت است آنرا که با عشق
|
|
از آنجا دست در گردن نیاید
|
غمش با هر دلی پیوند نکند
|
|
شتر در چشمهی سوزن نیاید
|
چو زنده سیف فرغانی به عشق است
|
|
چراغ جانش را مردن نیاید
|
بدان خورشید نتوانم رسیدن
|
|
اگر چون سایهای با من نیاید
|