طوطی خجل فروماند از بلبل زبانت
|
|
مجلس پر از شکر شد از پستهی دهانت
|
جعد بنفشه مویان تابی ز چین زلفت
|
|
حسن همه نکویان رنگی ز گلستانت
|
ما را دلی است دایم درهم چو موی زنگی
|
|
از خال هندو آسا وز چشم ترکسانت
|
همچون نشانه تا کی بر دل نهد جراحت
|
|
ما را به تیر غمزه ابروی چون کمانت
|
سرگشتهای که گردن پیچید در کمندت
|
|
دست اجل گشاید پایش ز ریسمانت
|
ز آن بر درت همیشه از دیده آب ریزم
|
|
تا خون دل بشویم از خاک آستانت
|
جانم تویی و بیتو بنده تنی است بیجان
|
|
وین نیز اگر بخواهی کردم فدای جانت
|
با آنکه نیست از خط بر عارضت نشانی
|
|
منشور ملک حسن است این خط بینشانت
|
گر با چنین میانی از مو کمر کنندت
|
|
بار کمر ندانم تا چون کشد میانت
|
در وصف خوبی تو صاحب لسان معنی
|
|
بسیار گفت لیکن ناورد در بیانت
|
پا در رکاب کردی اسب مراد را سیف
|
|
روزی اگر فتادی در دست من عنانت
|
ای رفته از بر ما ما گفته همچو سعدی
|
|
«خوش میروی به تنها تنها فدای جانت»
|