مرغ زیرک

یکی مرغ زیرک، ز کوتاه بامی نظر کرد روزی، بگسترده دامی
بسان ره اهرمن، پیچ پیچی بکدار نطعی، ز خون سرخ فامی
همه پیچ و تابش، عیان گیروداری همه نقش زیباش، روشن ظلامی
بهر دانه‌ای، قصه‌ای از فریبی بهر ذره نوری، حدیثی ز شامی
بپهلوش، صیاد ناخوبرویی بکشتن حریصی، بخون تشنه کامی
نه عاریش از دامن آلوده کردن نه‌اش بیم ننگی، نه پروای نامی
زمانی فشردی و گاهی شکستی گلوی تذروی و بال حمامی
از آن خدعه، آگاه مرغ دانا بصیاد داد از بلندی سلامی
بپرسید این منظر جانفزا چیست که دارد شکوه و صفای تمامی
بگفتا، سرائی است آباد و ایمن فرود آی از بهر گشت و خرامی
خریدار ملک امان شو، چه حاصل ز سرگشتگیهای عمر حرامی
بخندید، کاین خانه نتوان خریدن که مشتی نخ است و ندارد دوامی
نماند بغیر از پر و استخوانی از آن کو نهد سوی این خانه گامی
نبندیم چشم و نیفتیم در چه نبخشیم چیزی، نخواهیم وامی
بدامان و دست تو، هر قطره‌ی خون مرا داده است از بلائی پیام
فریب جهان، پخته کردست ما را تو، آتش نگه‌دار از بهر خامی