نهفت چهره گلی زیر برگ و بلبل گفت
|
|
مپوش روی، بروی تو شادمان شدهایم
|
مسوز زاتش هجران، هزار دستان را
|
|
بکوی عشق تو عمری است داستان شدهایم
|
جواب داد، کازین گوشهگیری و پرهیز
|
|
عجب مدار، که از چشم تو بد نهان شدهایم
|
ز دستبرد حوادث، وجود ایمن نیست
|
|
نشستهایم و بر این گنج، پاسبان شدهایم
|
تو گریه میکنی و خنده میکند گلزار
|
|
ازین گریستن و خنده، بد گمان شدهایم
|
مجال بستن عهدی بما نداد سپهر
|
|
سحر، شکفته و هنگام شب خزان شدهایم
|
مباش فتنهی زیبائی و لطافت ما
|
|
چرا که نامزد باد مهرگان شدهایم
|
نسیم صبحگهی، تا نقاب ما بدرید
|
|
برای شکوه ز گیتی، همه دهان شدهایم
|
بکاست آنکه سبکسار شد، ز قیمت خویش
|
|
ازین معامله ترسیده و گران شدهایم
|
دو روزه بود، هوسرانی نظربازان
|
|
همین بس است، که منظور باغبان شدهایم
|