بر سر راهی، گدائی تیرهروز
|
|
نالهها میکرد با صد آه و سوز
|
کای خدا، بی خانه و بی روزیم
|
|
ز آتش ادبار، خوش میسوزیم
|
شد پریشانی چو باد و من چو کاه
|
|
پیش باد، از کاه آسایش مخواه
|
ساختم با آنکه عمری سوختم
|
|
سوختم یک عمر و صبر آموختم
|
آسمان، کس را بدین پستی نکشت
|
|
چون من از درد تهیدستی نکشت
|
هیچکس مانند من، حیران نشد
|
|
روز و شب سرگشته بهر نان نشد
|
ایستادم در پس درها بسی
|
|
داد دشنامم کسی و ناکسی
|
رشته را رشتم ولی از هم گسیخت
|
|
بخت را خواندم ولی از من گریخت
|
پیش من خوردند مردم نان گرم
|
|
من همی خون جگر خوردم ز شرم
|
دیدهام رنگی ندید از رخت نو
|
|
سیر، یک نوبت نخوردم نان جو
|
این ترازو، گر ترازوی خداست
|
|
این کژی و نادرستی از کجاست
|
در زمستانم، تف دل آتش است
|
|
برف و باران خوابگاه و پوشش است
|
آبرو بردم، ندیدم از تو روی
|
|
گم شدم، هرگز نکردی جستجوی
|
گفتش اندر گوش دل، رب و دود
|
|
گر نبودی کاردان، جرم تو بود
|
نیست راه کج، ره حق جلیل
|
|
کجروان را حق نمیگردد دلیل
|
تو براه من بنه گامی تمام
|
|
تا منت نزدیک آیم بیست گام
|
گر بنام حق گشائی دفتری
|
|
جز در اخلاص نشناسی دری
|
گر کنی آئینه ما را نظر
|
|
عیبهاست سر بسر گردد هنر
|
ما ترا بی توشه نفرستادهایم
|
|
آنچه میبایست دادن، دادهایم
|
دست دادیمت که تا کاری کنی
|
|
در همی گر هست، دیناری کنی
|