روزی که خرد سرشک رنگین ریزد | اندیشه چگونه رنگ شعر آمیزد | |
نور از رخ آفتاب هم بگریزد | چون سایهی ایزد از جهان برخیزد |
□
تشریف هوای تو به هر جان نرسد | ملک غم تو به هر سلیمان نرسد | |
درمان طلبان ز درد تو محرومند | کان درد به طالبان درمان نرسد |
□
نه مشکل روزگار حل خواهد شد | نه دور فلک همی بدل خواهد شد | |
زین پس من و عشق و می که این روزی دو | تا روز دو بر باد اجل خواهد شد |
□
از عشق تو درجهان سمر خواهم شد | وز دست غمت زیر و زبر خواهم شد | |
وانگه زپس هزار شب بیخوابی | گریان گریان به خواب درخواهم شد |
□
عدل تو چو سایه بر ممالک پوشد | کان ماند و بس که از کفت بخروشد | |
چون مینوشی که نوش بادت گویی | خورشید به ماه مشتری مینوشد |
□
آخر دل من به وصل پیروز نشد | شایستهی صحبت دلافروز نشد | |
دردا که به عشوه روز عمرم زغمش | شب گشت و شب فراق او روز نشد |
□
رای تو به هیچ رای خرسند نشد | تا بر همه خسروان خداوند نشد | |
رایات تو از پایفلک بنشیند | تا ملک خراسان چو سمرقند نشد |
□
با آنکه زمانه جز بدی نسگالد | وز جور توام زمان زمان مینالد | |
از خوردن آن زهر نمینالد دل | ازمنت تریاک خسان مینالد |
□
زلف تو به فتنه باز بیرون آمد | آن کار که داند که کجا انجامد | |
آرام دهش دو روز در زیر کلاه | باشد که از این فتنه فرو آرامد |
□
تا رای تو از قدح به شمشیر آمد | گرد سپهت زبر فلک زیر آمد | |
نصرت به زبان تیغ تیزت میگفت | تا باز که از ملک جهان سیر آمد |