مرا دوستی گفت آخر کجایی | چرا بیشتر نزد ما مینیایی | |
به تشویر گفتم که از بیستوری | به بیگانگی میکشد آشنایی | |
مرا گفت چون بارگیری نخواهی | که از خدمتت نیست روی رهایی | |
به بیت عمادی جوابش بگفتم | که گفتمش گفتم که ای روشنایی | |
مرا از شکستن چنان باک ناید | که از ناکسان خواستن مومیایی |