هر آنگه که چون من نیایم نخوانی
|
|
چنان باشد ایدون که آیم برانی
|
نخوانی مرا چون نخوانی کسی را
|
|
که مدح تو خواند چو او را بخوانی
|
کرا همسر خویش چون من گزینی
|
|
کرا همبر خویش چون من نشانی
|
ندیمی مرا زیبد از بهر آن را
|
|
که آداب آن نیک دانم تو دانی
|
اگر نامه باید نوشتن نویسم
|
|
به کلک و بنان دیبهی خسروانی
|
وگر شعر خواهی که گویم بگویم
|
|
هم از گفتهی خود هم از باستانی
|
وگر نرد و شطرنج خواهی ببازم
|
|
حریفانه سحر حلال از روانی
|
وگر هزل خواهی سبک روح باشم
|
|
نباشد ز من بر تو بیم گرانی
|
ز مطرب غزل آرزو در نخواهم
|
|
نگویم فلانی دگر یا همانی
|
نه چشمم چراگه کند روی ساقی
|
|
نه گوشم بدزدد حدیث نهانی
|
معربد نباشم که نیکو نباشد
|
|
که می را بود جز خرد قهرمانی
|
یکی کم خورم خوش روم سوی خانه
|
|
غلامی بود مر مرا رایگانی
|