ای خداوندی که بر روی زمین فرمان تو | چون قضای آسمان شد نافذ فی کل شیی | |
پیش قدرت پشت گردون از تواضع داده خم | نزد رایت روی خورشید از خجالت کرده خوی | |
سرو آزاد ار قبول بندگی یابد ز تو | پای تا سر هم در آن ساعت کمر بندد چو نی | |
نقشبند کل ز تاثیر صبای لطف تو | بوستان را نقش نیسان بندد اندر ماه دی | |
شاد زی کامروز در اقطاع عالم سر به سر | ای بسیطش سیر فرمان تو صد ره کرده طی | |
دوستان و دشمنانت در دو مجلس میکنند | هردو سنگانداز و سنگ اندازهی آن تا به کی | |
دشمنانت تا به روز حشر سنگانداز عیش | دوستانت تا به روز عید سنگ انداز می |
□
صبر کن تا زمانه خو نشوی | پیشه کن گاه گاه نیکیکی | |
نرد عمر تو خوش زمانه ببرد | ندبی زو و از تو سیکیکی |
□
ای سر از کبر بر فلک برده | گشته گردان چو انجم فلکی | |
به عقابی رسیده از مگسی | به سماکی رسیده از سمکی | |
بس بس اکنون که بیش از این نرسد | حاش لله دیو را ملکی | |
بر جهان خواجگی همی رانی | هنرت چه و نسبت تو به کی | |
نمک دیگ خواجگی جودست | نه بخیلی و خشم و بینمکی | |
ای که خرچنگ و خارپشتی تو | صدفی آید از تو نی فنکی | |
خواجه دانم که پیش جیش سخاش | موج دریا همی کند یزکی | |
باز اگر تو فقع خوری به مثل | چوبک کوزه فقع بمکی | |
از تو یک قطره خون به حیله چکد | دور از اینجا اگر ز هم بچکی | |
خواجه هستی چرا نیاموزی | خواجگی کردن از شهاب زکی |