ای به تدبیر قطب آن گردون
|
|
که ز تقدیر ساختست جدی
|
وی ز تشویر خاطرت خورشید
|
|
غوطها خورده در تموج خوی
|
هرچه مکنون خطهی اشیاست
|
|
همه با مکنت تو ادنی شییء
|
حکمت اندر نفاذ گشته چنان
|
|
که نگنجد در انقیادش کی
|
ظل جاهت از آن کشیدهترست
|
|
که کند دور روزگارش طی
|
سیر حکمت از آن سریعترست
|
|
که برد مسرع ضمیرش پی
|
گر تقلد کنی عمارت عصر
|
|
نشود هیچکس خراب از می
|
آدم از نسبت وجود تو یافت
|
|
اختصاص خلقته بیدی
|
چون عنان قلم روان کردی
|
|
آب گردد روان صاحب ری
|
چون رکاب کرم گران کردی
|
|
خاک بوسد عظام حاتم طی
|
قدرتت گفت روز عرض الست
|
|
چون جدا کرد اخطل از اخطی
|
کای علی خرج این حشم برگیست
|
|
همتت گفت قد ضمنت علی
|
دوش با آسمان همی گفتم
|
|
بر سبیل سوئال مطلب ای
|
که مدار حیات عالم کیست
|
|
روی سوی تو کرد و گفتا وی
|
گفتم این را دلیل باید گفت
|
|
هیچ دانی که می چه گویی هی
|
میر آبست و حق همی گوید
|
|
و من الماء کل شیء حی
|
تا که نی را چو سرو نیست قوام
|
|
در بهار و تموز و آذر و دی
|
باد پیشت جهان چو سرو به پای
|
|
پای تا سر کمر ببسته چو نی
|
پوست بر دشمنت کفن گشته
|
|
همچو بر کرم قز تراکم قی
|